bojnourdan



قِزِم شیرین گَه، شیرین گِد!

دختر نوجوانی را در عهد قدیم، به خانه ی بخت فرستادند. 
محل زندگی اش، تنها یکی دو محله با خانه ی پدری اش فاصله داشت.
اما ‌هر روز دلتنگ خانواده اش می شد و به سراغ آن ها می رفت.

مادرش برای این که دختر را متوجه کند دیدارهای هر روزه ضرورتی ندارد و باید در آغاز زندگی، اوقات بیشتری در خانه ی خودش باشد، روزی خطاب به او گفت:

قِزِم! شیرین گَه شیرین گِد!
(دخترم شیرین بیا، شیرین برو!) 

دختر تازه عروس، فردای آن روز، در حالی کوبه ی درِ خانه ی مادرش را کوبید که کوزه ی کوچکی از شیره ی انگور به منظور هدیه برای مادرش آورده بود.

مادر، جمله اش را دوباره تکرار کرد و روز بعد دخترک با ظرفی پر از سکنجبین به دیدار مادرش رفت!

مادر که نمی خواست به صراحت دختر را از آمدن هر روزه به خانه اش منع کند، باز هم عبارت 
"شیرین گَه، شیرین گِد" را تکرار و فردای همان روز، دخترک با کوزه ای پر از عسل و با لبی خندان به دیدار مادرش رفت!

مادر که از سادگی دخترش مستأصل شده بود، منظورش را از به کار بردن ضرب المثل به او گفت که نباید هر روز، خانه و زندگی اش رها کرده و به خانه ی مادرش بیاید.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مینای مهتاب دنیای شبکه بازتابِ نفسِ صبحدمان salemziba699 مطالب و اخبار استخدامی مرتبط با شیمی و نفت و گاز و پتروشیمی نوزده بلاگ فاصله ها ˙˚○♡An¡m€ Drμam Hou§e♡○˚˙ دفتر فیش حج آوا 09100067943 تفریحات سالم